ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

خدا رو شكر خوب شدي

سلام به دوستاي خوبي كه جوياي حال ارميا بودن. پسمل خوشمل مامان ديگه خوب خوب شده. نمي دونم چرا انقدر سرما خوردگيش طول كشيد!! ولي الان خوبه خوبه. خدا روشكر. از شما هم ممنونم.   اين كولوچه عسلي مامان دندون پنجمش هم زد بيرون.  خيلي وقت بود كه برجسته شده بود و اذيت مي كرد ولي بالاخره اومد بيرون. يه دندون ديگه هم همين وضعيت رو داره و جوجه طلايي رو اذيت مي كنه. ديروز ماماني اثاث كشي داشت و مثلا خواستيم كمك كنيم ولي دريغ از يه ذره كمك. ارميا كه شاد و خندان از اين همه به هم ريختگي بين اسباب و اثاثيه و كارتون ها وول مي خورد و از اين طرف به اون طرف مي رفت و كار من هم شده بود شستن دستهاش. بلا توي بغل آرو...
26 آذر 1390

مامانم زود خوب شو ديگه

الان يك هفته بيشتره كه ارميا سرما خورده، از ديروز حالش بدتر شد و تازه سرفه ،‌چرك گلو و ... الهي مامان برات بميره. مجبور شدم براي بار دوم ببرمش دكتر و اي واااااااااااااااااااي. آمپپپپپپپپپپپپول. دكتر گفت گوشش قرمز شده و اگه آمپول نزنه خداي نكرده پرده گوشش آسيب مي بينه. نمي دونين چقدر بغض كردم و دلم مي خواست گريه گنم. خيلي خودمو كنتل كردم. خلاصه با ترفند تول بغلم خوابوندمش و بابايي هم پاهاشو نگه داشت تا آمپولش بزنن. دلم ريش شد. همش مي ترسيدم پاشو خشك كنه و خداي نكرده سوزن بشكنه. چه فكرهايي اين مادرها از سر نگراني مي كنن. آخه من خودم توي بچه گيام لوزه داشتم و همش پنيسيلين و ... يك بار هم مامانم مي گفت انقدر از ترس پاتو خش...
21 آذر 1390

سقا كوچولوي مامان و 11 ماهگي

سلام پسرك ماهم. ببخش مامان انقدر دير آپ كردم و دير تولد 11 ماهگيت رو تبريك مي گم. شما 14 آذر 11 ماهت تموم شد و الان 11 ماه و 5 روزه هستي. اين چند روز درگير حليم ماماني و سرما خوردگي شما گلكم بودم. بدجور سرما خوردي و شبها يه خواب راحت نداري. مامانم خوب شو. امروز صبح هم كه مي خواستم بيام سر كار بيدار شدي و شيرت رو خوردي و داشت خوابت مي برد كه سپردمت به بابايي ولي فهميدي و گريه سر دادي و دلم نيومد و دوباره بغلت كردم ولي ديگه خواب از سرت پريده بود. بابايي بردت آشپزخونه تا رفتن منو نبيني. قربون شكل ماهت برم چشم روي هم بگذاري بزرگ ميشي. ايشالله هميشه شاد و سلامت باشي. چند تا عكس از سقا شدنت توي اين ايام سوگواري امام حسين رو...
19 آذر 1390

حليم پزون ماماني

قبل از هر چيز بگم كه هفته قبل من بدجور سرما خورده بودم و خلاصه خونمون بوي شلغم گرفته بود و از بس سوپ شلغم خورديم ديگه ... يه ماسك زده بودم و مدام در حال شستشوي دستهام كه مبادا ارمياي عسلم و بابايي سرما بخورن كه اونوقت يه مامان مريض نمي تونست از اين دو عزيز پرستاري كنه. ارميا يه شب كمي تب داشت و بي قرار و بي خواب و ديگه خودتون تا تهش بريد كه باز هم يه مامان مريض با بي خوابي چه مي كنه. چهارشنبه قبل رو مرخصي گرفتم و موندم خونه تا اگه كلوچه سرما خوردگيش بيشتر شد حداقل پيشش باشم.ولي خدا روش شكر كمي بينيش گرفت و زود هم خوب شد. حالا هم كه با تمام بهداشتي عمل كردن من و شلغم خوري بابايي سرما خورده و من ناراحت از اينكه چطور اين وي...
13 آذر 1390

با خشونت هرگز

يه وبلاگي رو داشتم مي خوندم،‌ يه شعر قشنگ توش بود كه با خوندنش لذت بردم و دلم مي خواست شما هم از خوندن اون لذت ببرين. واقعا آدم رو به تفكر وامي داره. سخت آشفته و   غمگین بودم …  به خودم می گفتم : بچه ها تنبل   و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود   را … باید   امروز   یکی را   بزنم، اخم کنم  و نخندم   اصلا تا   بترسند   از   من و   حسابی   ببرند … خط کشی آوردم، ...
7 آذر 1390

از همه جا

ارمياي كنجكاو در حال نگاه كردن به ماشين لباس شويي در حال كار خداييش مثل پيشي ها نيست؟ گاهي هم به تلويزيون نگاهي مي انداخت تا ببينه چي نشون ميده. ارمياي دانشمند در حال مطالعه. البته بعدش هم پاره كردن كتاب و لذت بردن و خنديدن. آخه نميدونين كه دونه دونه برگه ها رو بهتر مي تونه بخونه و به عكسهاش نگاه كنه. ارميا در حال تمرين راه رفتن. بلا تا وايميسه و ما تشويقش ميكنيم و مي فهمه وايساده سريع ميشينه.       ...
5 آذر 1390

اي شيرين عسل

 خودتون ببينين وقضاوت كنين. شيرين عسل باري ارميا جوني رو پيش آقا جون. قبلا گفته بودم كه نوه ها چقدر آقا جون رو دوست دارن.  چند روز پيش كه خونه ماماني بوديم ،‌بعد از ظهر ارميا خوابيد،‌آقاجون كه از سر كار اومد و ارميا صداش رو شنيد يك دفعه از خواب پريد و با زبون شيرينش گفت آگا. هممون خنديديم وقربون صدقه ش رفتيم. آقا جون هم كه قند توي دلش آب شد. به حالت هاش توي عكس ها توجه كنين. اينجا يه پاش رو هم گذاشته روي مامان و خودش رو لوس مي كنه. قربونش برم الهي.   ...
1 آذر 1390
1